ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ وَ يُنَزِّلُ الْغَيْثَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْأَرْحامِ وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ ما ذا تَكْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (34)

بى‏گمان آگاهى از زمان ( برپايى قيامت ) مخصوص خداست و اوست كه باران را نازل مى‏كند و آنچه را در رحم‏ هاست مى‏داند و هيچ كس نمى‏داند كه فردا چه به دست مى‏آورد و هيچ كس نمى‏داند كه در چه سرزمينى مى‏ميرد ، همانا خداوند عليم و خبير است .

تفسير آيه ي34 سوره ي لقمان از تفسير نمونه(خلاصه):

5 علم منحصر به خدا

1- آگاهى بر زمان قيام قيامت مخصوص خدا است

2- او است كه باران را نازل مى كند و از تمام جزئيات نزول آن آگاه است
3- او است كه از فرزندانى كه در رحم مادرانند(با تمام مشخصات آنها) آگاه است
4- هيچكس نمى داند فردا چه مى كند

5- هيچكس نمى داند در چه سرزمينى مى ميرد؟

خداوند عالم و آگاه است


شاءن نزول:

در تفسير در (المنثور) نقل شده كه مردى به نام (وراث ) از طائفه (بنى مازن ) خدمت پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) آمد گفت : اى محمد! كى قيامت بر پا مى شود؟ بعلاوه شهرهاى ما در خشكسالى فرو رفته ، كى فراوانى نعمت مى شود؟ و نيز هنگامى كه آمدم همسرم باردار بود كى فرزند مى آورد؟ و نيز من مى دانم امروز چه كرده ام فردا چه خواهم كرد؟ و بالاخره من مى دانم در كجا متولد شده ام بگو ببينم در كدام سرزمين مى ميرم ؟!

آيه فوق نازل شد و گفت علم همه اين امور نزد خدا است .


در حديثى مى خوانيم : ان مفاتيح الغيب خمس لا يعلمهن الا الله و قراء هذه الاية : كليدهاى غيب پنج است كه هيچكس جز خدا نميداند سپس آيه فوق را تلاوت فرمود.

پيام‏ها :
1- علم بشر محدود است و قابل مقايسه با علم بى‏ نهايت خداوند نيست .
2- برنامه‏ريزى ، تدبير و تنظيم امور لازم است ، اما قدرتى ما فوق در كار است كه انسان نمى‏داند فردا چه مى‏شود . 
3- هيچ كس به زمان و مكان مرگ خويش آگاه نيست . ( اگر در روايات مى‏خوانيم كه فلان ولىّ خدا ، مكان يا زمانِ فوت يا شهادت خود را مى‏دانست، آگاهى و علمى است كه از طرف خداوند به او عطا شده است و گر نه به طور استقلالى هيچ كس خبر ندارد . )
4- به گفته ‏ى كاهنان ، فال بينان ، كف بينان و پيشگويان در مورد آينده‏ى خود اعتماد نكنيم .
5- انسانى كه نه از مرگ خود خبر دارد ، نه از موقعيت فرداى خود ، چرا مغرور است ؟
6- انسان بايد همواره آماده‏ ى حضور در صحنه و پاسخ‏گويى باشد . « وَ ما تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ »

احاديث مربوط به آيه 34 در تفاسير مختلف :

امير المؤمنين على ( ع ) مى‏فرمايد :
« خدا مى‏داند در رحمهاى مادران كه كودك دختر است يا پسر ، زشت است يا زيبا ، گشاده دست است يا بخيل ، شقى است يا سعيد . چه كسى هيزم جهنم است و چه كسى ساكن بهشت و اين علم غيبى است كه كسى جز خدا از آن آگاه نيست .

على ( ع ) مى‏فرمايد:
« خداى تعالى را به اين شناختم كه عزمها و تصميمها باطل مى‏شوند و آنچه گره زده‏ام گشوده مى‏گردد و هر آهنگ كه كرده‏ام نقض مى‏شود » .


در حديث از امام صادق ( ع ) روايت شده :
« نطفه چون در رحم افتد ، خداى تعالى ملكى مى‏فرستد و آن ملك از آن خاك كه او در آن دفن مى‏شود اندكى برمى‏دارد و با آن نطفه مى‏آميزد . پس پيوسته دلش شوق آن زمين را دارد تا در آن دفنش كنند » . نور الثقلين ، ج 4 ، ص 220.


در حديثى از امام صادق ( ع ) مى‏خوانيم كه يكى از يارانش سؤال كرد : آيا امام علم غيب مى‏داند ؟
قال : لا و لكن اذا اراد ان يعلم الشي‏ء اعلمه اللَّه ذلك :
« فرمود : نه ، امام علم غيب را ( ذاتا ) نمى‏داند ، ولى هنگامى كه اراده كند چيزى را بداند خدا به او تعليم مى‏دهد » .




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

وَ إِذا غَشِيَهُمْ مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ ما يَجْحَدُ بِآياتِنا إِلاَّ كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ (32)

و هر گاه موجى ( خروشان در دريا ) همچون ابرها ( ى آسمان ) آنان را بپوشاند ، خدا را با طاعتى خالصانه مى‏خوانند ، پس چون خداوند آنان را به خشكى ( رساند و ) نجات دهد ، بعضى راه اعتدال پيش گيرند ( و بعضى راه انحراف ) و جز پيمان‏شكنان ناسپاس ، آيات ما را انكار نمى‏كنند .


تفسير آيه ي 32 سوره ي لقمان از تفسير نمونه:

بعد از بيان نعمت حركت كشتيها در درياها كه هم در گذشته و هم امروز، بزرگترين و مفيدترين وسيله حمل و نقل انسانها و كالاها بوده است ، اشاره به يكى از چهره هاى ديگر همين مساءله كرده مى گويد: 

هنگامى كه آنها بر كشتى سوار شوند، و در وسط دريا قرار گيرند و دريا طوفانى شود، و امواج كوه پيكر، همچون ابرها بالاى سر آنان قرار گيرد، خدا را با اخلاص مى خوانند
(و اذا غشيهم موج كالظلل دعوا الله مخلصين له الدين ).


(ظلل ) جمع (ظله ) (بر وزن قله ) است ، و مفسران براى آن چند معنى ذكر كرده اند:

(راغب ) در (مفردات ) مى گويد: (ظله ) به معنى ابرى است كه سايه مى افكند، و غالبا در مواردى به كار مى رود كه موضوع ناخوش آيندى در كار است .

بعضى نيز آن را به معنى سايبان از ماده (ظل ) دانسته اند.

بعضى نيز آن را به معنى كوه گرفته اند.

گرچه اين معانى - در رابطه با آيه مورد بحث - تفاوت زيادى با هم ندارد ولى با توجه به اينكه در قرآن كرارا اين كلمه به معنى ابرهاى سايه افكن آمده و با توجه به اينكه تعبير غشيهم (آنها را مى پوشاند) تناسب بيشترى با معنى ابر دارد، اين تفسير نزديكتر به نظر مى رسد.

يعنى امواج عظيم دريا آنچنان بر مى خيزد، و اطراف آنها را احاطه مى كند كه گوئى ابرى بر سر آنان سايه افكنده است ، سايه اى وحشتناك و هول انگيز.

اينجا است كه انسان با تمام قدرتهاى ظاهرى كه براى خويش جلب و جذب كرده ، خود را ضعيف و ناچيز و ناتوان مى بيند، دستش از همه جا بريده مى شود تمام وسائل عادى و مادى از كار مى افتد، هيچ روزنه اميدى براى او باقى نمى ماند جز نورى كه از درون جان او و از عمق فطرتش مى درخشد.

پرده هاى غفلت را كنار مى زند قلب او را روشن مى سازد، و به او مى گويد: كسى هست كه مى تواند تو را رهائى بخشد!

همان كس كه امواج دريا فرمان او را مى برند، و آب و باد و خاك سرگردان او هستند.

اينجا است كه توحيد خالص همه قلب او را احاطه مى كند، و دين و آئين و پرستش را مخصوص او مى داند.

عهد شكنان اينگونه اند


سپس اضافه مى كند: (هنگامى كه خداوند آنها را از اين مهلكه رهائى بخشيد - امواج فرو نشست ، و او سالم به ساحل نجات رسيد - مردم دو گروه مى شوند بعضى راه اعتدال را پيش مى گيرند و به عهد و پيمانى كه در دل در آن لحظات حساس با خدا كردند پايبند و وفادار مى مانند) (فلما نجاهم الى البر فمنهم مقتصد).

ولى گروهى ديگر همه چيز را به دست فراموشى سپرده و باز لشكر غارتگر شرك و كفر بر كشور قلبشان چيره مى شود.


و در پايان آيه اضافه مى كند: (آيات ما را هيچكس جز پيمانشكنان كفران كننده انكار نمى كنند) (و ما يجحد باياتنا الا كل ختار كفور).

(ختار) از ماده (ختر) (بر وزن چتر) به معنى پيمانشكنى است .

اين كلمه صيغه مبالغه است چرا كه مشركان و گنهكاران كرارا در گرفتاريها رو به سوى خدا مى آورند، عهد و پيمانها با خدا مى بندند و نذرها مى كنند، اما هنگامى كه طوفان حوادث فرو نشست پيمانهاى خود را پى در پى مى شكنند، و نعمتهاى الهى را به دست كفران مى سپارند.

در حقيقت (ختار) و (كفور) كه در ذيل اين آيه آمده نقطه مقابل (صبار) و (شكور) است كه در ذيل آيه قبل آمده است
(كفران در مقابل شكرگزارى ، و پيمانشكنى در مقابل شكيبائى و باقيمانده بر سر عهد و پيمان )
چرا كه وفاى به عهد تنها براى شكيبايان امكان پذير است آنها هستند كه به هنگام شعله ور شدن ايمان فطرى در درون جانشان سعى مى كنند اين نور الهى ديگر به خاموشى نگرايد و حجابها و پرده ها روى آن نيفتد.


پيام‏ها :


1- انسان به طور فطرى خداشناس است ، لكن وسايل و اسباب مادى همچون پرده‏اى روى فطرت را مى‏پوشاند و بروز حوادث و خطرها ، اين پرده را كنار مى‏زند .

2- رفاه مادى ، عامل غفلت است ولى خطرها و تنگناها عامل توجه ، تضرع ، خلوص و غرورزدايى .

3- قطع اميد از اسباب عادى ، يكى از راه‏هاى رسيدن به اخلاص است .

4- براى اولياى خدا ، غفلت عارضى است ، « إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا » ، ولى براى گروهى ، اخلاص عارضى است . « إِذا غَشِيَهُمْ ... مُخْلِصِينَ »

5- دعاى خالصانه در مظان اجابت است .

6- انسان داراى اختيار و اراده است . « فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ »

7- لازمه‏ ى ايمان ، اعتدال است . به جاى آنكه بفرمايد : « فمنهم مؤمن » فرمود : « فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ »

8- پيمان‏شكنى و ناسپاسى ، انسان را به كفر مى‏كشاند .

سوال : لطفا در مورد اين جمله بيشتر توضيح دهيد : منظور از عارضي بودن غفلت و اخلاص چيست ؟
براى اولياى خدا ، غفلت عارضى است ، « إِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّيْطانِ تَذَكَّرُوا » ، ولى براى گروهى ، اخلاص عارضى است . « إِذا غَشِيَهُمْ ... مُخْلِصِينَ » 

يا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ وَ اخْشَوْا يَوْماً لا يَجْزِي والِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَ لا مَوْلُودٌ هُوَ جازٍ عَنْ والِدِهِ شَيْئاً إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَياةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ (33)

اى مردم ! از پروردگارتان پروا كنيد و بترسيد از روزى كه هيچ پدرى مسئوليت ( اعمال ) فرزندش را نمى‏پذيرد و هيچ فرزندى به جاى پدرش قبول مسئوليت نمى‏كند ، قطعاً وعده ‏ى خداوند حق است پس زندگى دنيا شما را نفريبد و ( شيطان ) فريبكار ، شما را نسبت به خدا فريب ندهد .

تفسير ايه ي 33 سوره ي لقمان از تفسير نمونه:

مى فرمايد: "اى مردم از خدا بپرهيزيد از روزى بترسيد كه نه پدر بار گناه فرزندش را به دوش مى كشد، و نه فرزند چيزى از مسئوليت پدر را تحمل مى كند


دستور اول ، نيروى مراقبت را در انسان زنده مى كند، و
دستور دوم احساس پاداش و كيفر را.



رفتار پدر و فرزند با هم در قيامت؟؟؟

به تعبير ديگر از عواطف پدرى انتظار مى رود كه حداقل در پاره اى از موارد تحمل عذاب فرزند را بكند آنچنان كه در دنيا ناملايمات او را به جان مى خريد ولى در مورد فرزند انتظار مى رود كه مقدار بيشترى از ناملايمات پدر را به خاطر حقوق فراوانى كه بر او دارد متحمل شود، در حالى كه هيچيك از اين دو، در آن روز، كمترين مشكلى را از ديگرى نمى گشايند و همه گرفتار اعمال خويشند و سر در گريبان خود.



در حقيقت دستور اول ، توجه به مبداء است ، و دستور دوم توجه به معاد.



به هر حال در آن روز هر كس چنان به خود مشغول است و در پيچ و خم اعمال خويش گرفتار كه به ديگرى نمى پردازد، حتى پدر و فرزند كه نزديكترين رابطه ها را با هم دارند هيچكدام به فكر ديگرى نيستند.

اين آيه نظير همان است كه در آغاز سوره حج آمده كه درباره قيامت و زلزله رستاخيز مى گويد: 
روزى كه آن را مشاهده كنيد، مادران شيرده فرزندان شير خوار خود را فراموش مى كنند.

پيام‏ها :
1- همه بايد از خدا پروا داشته باشيم و از انواع انحرافات عقيدتى ، اخلاقى و عملى بپرهيزيم . 
2- بهترين زاد و توشه براى روزى كه حتى پدر و فرزند به داد يكديگر نمى‏رسند ، تقواست . 
3- خطر قيامت جدى است ، لذا هشدارهاى پى در پى لازم است . ( دو بار امر و دو بار نهى در آيه آمده است : « اتَّقُوا ... اخْشَوْا ... فَلا تَغُرَّنَّكُمُ ... لا يَغُرَّنَّكُمْ » ) 
4- روز قيامت ، روز بزرگى است . ( كلمه‏ى « يَوْماً » نكره و با تنوين آمده ، نشانه‏ى عظمت و بزرگى است . ) 
5- در قيامت ، هر كس گرفتار عمل خويش است و عهده‏دار كار ديگرى نيست .
6- آنچه انسان را از قيامت غافل مى‏كند ، دنيا و شيطان فريبنده است . 
7- حَسَب و نَسَب ، در قيامت كارايى ندارد . 
8- ترس از قيامت ، مانع فريفتگى انسان به زندگى دنيا است .
9- شيطان در بعضى اوقات ، حتى در مقدس‏ترين امور براى فريب افراد استفاده مى‏كند .




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُمْ مِنْ آياتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ (31)

آيا نمى‏بينى كه كشتى‏ها در سايه‏ ى نعمت خداوند در دريا حركت مى‏كنند ، تا خداوند بخشى از آيات قدرت خود را به شما نشان دهد ؟ همانا در اين ( حركت كشتى ‏ها ) براى مردم شكيبا و سپاس‏گزار ، نشانه‏هايى است .


تفسير آيه ي 31 سوره ي لقمان از تفسير الميزان:

حرف (باء) در جمله (بنعمت الله ) باء سببيت است ، و ذكر نعمت از قبيل مقدمه چينى براى آخر آيه است ، و در آن اشاره است به وجوب شكر خداى تعالى ، در برابر نعمتش ، براى اينكه شكر منعم واجب است .

و معناى آيه اين است كه آيا نمى بينى كه كشتى در دريا به وسيله نعمت او به حركت در مى آيد؟ و آن نعمت عبارت است از اسباب حركت ، و جريان كشتى ، يعنى باد، و رطوبت داشتن آب ، و امثال آن.

بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه باى مذكور باى تعديه ، و يا به معناى (مع - با) باشد، و مراد از (نعمت ) طعام و ساير محمولاتى باشد كه كشتى ها بارگيرى مى كنند، بنابر احتمال دوم معنا چنين مى شود كه : آيا نمى بينى كه كشتى با بارش در دريا به حركت در مى آيد؟ و بنابر احتمال اول چنين مى شود: آيا نمى بينى كه كشتى بارش را در دريا به حركت در مى آورد؟

و آيه شريفه با جمله (ان فى ذلك لايات لكل صبار شكور) تمام شده است . 
كلمه (صباريعنى كسى كه در هنگام ناملايمات بسيار صبر مى كند، 

و (شكوريعنى كسى كه در برخورد با نعمت ها بسيار شكرگزار است ، 
و اين تعبير به طورى كه گفته اند كنايه از مؤ من است .


نكته‏ها :


حركت كشتى در دريا ، نتيجه ‏ى مجموعه ‏اى از نعمت‏هاى الهى است ، از جمله : حركت باد ، وزن مخصوص و قوانين فشار آب كه سبب شناور شدن اجسام روى آن مى‏شود .

علاوه بر اين ، درياها راه طبيعى بى‏خرج و عمومى هستند كه همه ‏ى بخش‏هاى زمين را به يكديگر ارتباط مى‏دهند و هنوز هم با پيشرفت ‏هاى بشر در صنعت هوايى ، بيشترين كالاها از طريق كشتى حمل مى‏شود .

در قرآن ، صبر و شكر در موارد متعددى كنار هم آمده‏اند و شايد رمزش اين باشد كه مسائلى كه در اطراف انسان مى‏گذرد ، يا طبق مراد است كه جاى شكر دارد و يا خلاف ميل انسان است كه جاى صبر دارد ، پس انسان دائماً بايد يا در حال صبر باشد يا در حال شكر و گرنه در حال كفران و غفلت خواهد بود .

---------------------------


پيام‏ها :

1- علاوه بر آيات آسمانى، به آيات زمينى نيز توجه كنيم . ( در آيات قبل به آسمان و ماه و خورشيد اشاره كرد ، در اين آيه به زمين ، دريا و كشتى ) 

2- در دعوت به خدا و بيان نعمت‏ها ، تبليغ و ارشاد از مسائل طبيعى و در دسترس مردم استفاده كنيم . 
3- به آفريده‏ها ساده ننگريم . آنها ، آيات الهى هستند . 

4- حركت كشتى در آب از نعمت‏هاى پر رمز و راز الهى است .




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهارِ وَ يُولِجُ النَّهارَ فِي اللَّيْلِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى وَ أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ (29)

آيا نديدى كه خداوند ، پيوسته شب را در روز و روز را در شب داخل مى‏كند و خورشيد و ماه را تسخير كرده ، هر يك تا زمان معينى در حركت‏اند ؟ همانا خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است .


پيام‏ها :

1- از راههاى شناخت خداوند ، مطالعه در طبيعت و اسرار هستى است .
2- كم و زياد شدن طول شب و روز را تصادفى نپنداريم ، بلكه كارى الهى و با طرح و برنامه است . 
3- خورشيد نيز حركت دارد . 
4- حركات اجرام ، زمان‏بندى شده است .


نكته‏ها :


كوتاه و بلند شدن شب و روز ، آن هم به تدريج ، در پرورش موجوداتى كه به تاريكى يا روشنايى بيشترى نياز دارند ، نقش مهمى دارد .
در اين آيه از كوتاه و بلند شدن شب و روز و تسخير خورشيد و ماه به وسيله ‏ى خداوند ، سخن گفته شده ، سپس به حركت هر يك ، براى مدتى معين اشاره شده و آن گاه در آخر آيه آمده است : خداوند به آنچه شما انسان ‏ها انجام مى‏دهيد آگاه است ، يعنى هدف همه ‏ى هستى و تحولات گوناگون در نظام آفرينش ، عمل انسان‏هاست ، پس بايد كارى كنيم كه رضاى خدا در آن باشد .

ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كارند *** تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى‏
همه از بهر تو سرگشته و فرمان بردار *** شرط انصاف نباشد كه تو فرمان نبرى‏

تفسير نمونه : 

در مورد تسخير شمس و قمر و ساير كرات آسمانى براى انسانها منظور تسخير در راه خدمت به انسان است و به تعبير ديگر لام در سخر لكم ، لام نفع است ، نه لام اختصاص و اين تعبير در قرآن مجيد در مورد خورشيد و ماه و شب و روز و نهرها و درياها و كشتيها آمده است و همه اينها بيانگر عظمت شخصيت انسان و گستردگى نعمتهاى خداوند در مورد او است كه تمام موجودات زمين و آسمان به فرمان خدا سرگشته و فرمانبردار او هستند و با اينحال شرط انصاف نيست كه او فرمان نبرد .

ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الْباطِلُ وَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ (30)

اين همه ، دليل بر آن است كه خداوند ، حق و آنچه غير از او مى‏خوانند باطل است و همانا خداوند بلند مرتبه و بزرگ است .

تفسير آيه ي 30 سوره ي لقمان از كتاب تفسير نمونه:

در اين آيه به صورت يك نتيجه گيرى جامع و كلى از آيه هاي 25 تا 30 مى فرمايد: اينها دليل بر آن است كه خداوند حق است ، و آنچه غير از او مى خوانند باطل است ، و خداوند بلند مقام و بزرگ مرتبه است. 

(ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل و ان الله هو العلى الكبير).


مجموع بحثهائى كه در آيات قبل پيرامون خالقيت و مالكيت و علم و قدرت بى انتهاى پروردگار آمده بود، اين امور را اثبات كرد كه (حق ) تنها او است و غير او زائل و باطل و محدود و نيازمند است ، و (على و كبير) كه از هر چيز برتر و از توصيف بالاتر است ذات پاك او مى باشد.
و به گفته شاعر:


الا كل شى ء ما خلا الله باطل - - - - - و كل نعيم لا محالة زائل :

(آگاه باشيد هر چه جز خدا است باطل است و هر نعمتى سرانجام ، زوال پذير است ).

اين سخن را به تعبير فلسفى مى توان چنين بيان كرد:

حق اشاره به وجود حقيقى و پايدار است ، و در اين جهان آن وجود حقيقى كه قائم بالذات و ثابت و بر قرار و جاودانى باشد تنها او است ، و بقيه هر چه هست در ذات خود وجودى ندارد و عين بطلان است كه هستى خود را از طريق وابستگى به آن وجود حق پايدار پيدا مى كند، و هر لحظه نظر لطفش را از آنها بر گيرد در ظلمات فنا و نيستى ، محو و ناپديد مى شود.

به اين ترتيب هر قدر ارتباط موجودات ديگر به وجود حقتعالى بيشتر گردد به همان نسبت حقانيت بيشترى كسب مى كند.

آيات 25 تا 30 مجموعه اى از ده صفت از صفات برجسته خدا، و ده اسم از اسماء حسناى او است ، و مشتمل بر دلائل قوى و انكار ناپذيرى بر بطلان هر گونه شرك و لزوم توحيد در تمام مراحل عبوديت است:

غنى ، حميد، عزيز، حكيم ، سميع ، بصير، خبير، حق ، على و كبير.

تفسير آيه ي 30 سوره ي لقمان از تفسير الميزان:

بعد از آنكه خداى سبحان فرمود: مبدا هر چيز خدا است ، و در نتيجه وجود و تدبير امر هر چيز مستند به اوست ، و عود هر چيزى هم به سوى اوست ، بدون فرق بين فرد و جمعيت ، و بين قليل و كثير، و نيز خاطرنشان كرد كه هيچ چيز از خلقت و امر به دست خدايانى كه ايشان مى خوانند نيست ، اينك تمامى اين مطالب را در تحت يك بيان جامع جمع كرد، و با كلمه (ذلك ) به آنچه تاكنون گفته شده اشاره نموده و فرموده : (ذلك بان الله هو الحق و ان ما يدعون من دونه الباطل ...).


انحصار ثبوت در خدا

معناى (حق ) بودن خداى تعالى و (على ) و (كبير) بودن او عزاسمه 


توضيح آن : كلمه (حق ) به معناى ثابت است ، اما نه از هر جهت ، بلكه از جهت ثبوتش ، و در مقابل آن كلمه (باطل ) به معناى غير ثابت است ، از جهت عدم ثبوتش ، و جمله (ان الله هو الحق ) به خاطر ضمير فصلى كه در آن هست ، و نيز بخاطر معرفه آوردن خبر، - الف و لام آوردن بر سر كلمه (حق ) - انحصار را مى رساند، يعنى انحصار مبتداء در خبر.

واجب الوجود بودن خدا

پس جمله (بان الله هو الحق ) ثبوت را منحصر مى كند در خدا، و مى فرمايد: تنها خدا است كه ثابتى است كه با بطلان آميخته نيست ، و به عبارت ديگر ثابت از جميع جهات است ، و به عبارت سوم موجود بر هر تقدير است ، پس وجودش مطلق است ، يعنى مقيد به هيچ قيد و مشروط به هيچ شرطى نيست ، پس وجود او ضرورى و عدمش محال است ، به خلاف غير او از موجودات ممكن الوجود، كه وجودشان تقديرى است ، يعنى به تقدير و فرضى كه مسبب آن موجود شود آن نيز موجود مى شود، پس وجود ممكنات مقيد است به وجود سبب آنها، پس به دست آن سبب موجود مى شوند، نه بخودى خود و به ضرورتى از ذات خود.

و وقتى حقيقت هر چيز عبارت است از ثبوت آن ، پس خداى تعالى كه ثبوتش ضرورى است ، به ذات خود حق است ، ولى غير او به وسيله او حق مى شوند.

و وقتى اين معنا مورد دقت قرار گيرد، و آن طور كه شايد و بايد در آن تاءمل شود، معلوم مى شود: اولا تمامى موجودات در وجود يافتن ، مستند به خداى تعالى هستند، و همچنين نظام عامى كه در عموم آنها، و نيز نظامهاى جزئى كه در بعضى از آنها يعنى در هر نوعى و فردى از آنها جارى است ، همه مستند به خداى تعالى است .

و ثانيا كمالات وجودى كه در حقيقت ، صفات وجودند، از قبيل علم ، قدرت ، حيات ، سمع ، بصر، وحدت ، خلق ، ملك ، غنى ، حمد، و خبير بودن ، چه آنها كه در آيات سابق ذكر شده ، و چه آنها كه ذكر نشده ، صفاتى است كه قائم به خداى تعالى است ، كه يا عين ذات اويند، مانند علم و قدرت ، و يا صفاتى خارج از ذات اويند، كه از فعل او انتزاع مى شود، مانند صفت خالق و رازق و رحيم ، كه از خلقت و رزق و رحمت او انتزاع مى شوند.

و ثالثا قبول شريك در ذات او، يا در تدبيرش ، و نيز هر صفتى كه معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى مسلوب است ، يعنى اينگونه اوصاف در او نيست ، و به همين جهت آنها را صفات سلبيه خدا مى گوييم ، مانند بى شريكى ، تعدد ناپذيرى ، بى جسمى ، بى مكانى ، بى زمانى ، جهل ، عجز، بطلان ، زوال و امثال آن .

براى اينكه همه اين صفات معناى عدمى دارند، و چون وجود خدا مقيد به قيدى نيست ، همين نداشتن قيد عدمى (به حكم نفى در نفى موجب اثبات است )، اطلاق وجود او را اثبات مى كند.

و شايد جمله (و ان الله هو العلى الكبير)، ثبوت صفات را به هر دو مرحله اش افاده كند، چون نام (العلى ) تنزه خدا را از هر چيز كه لايق به ساحت او نيست افاده مى كند، پس بدليل اينكه العلى است مجمع همه صفات سلبى است .

و كلمه (كبير) وسعت او را نسبت به هر كمال وجودى افاده مى كند، پس چون كبير است مجمع تمام صفات ثبوتى است .

پس صدر آيه يعنى جمله (ذلك بان الله هو الحق ) برهان بر مضمون ذيل آن ، يعنى جمله (ان الله هو العلى الكبير) است ، و ذيل آن برهان بر جامعيت خداى تعالى نسبت به صفات ثبوتيه و سلبيه هر دو است ، كه بيانش گذشت ، پس خدا ذاتى است مستجمع و دارنده همه صفات كمال ، پس او (الله ) است ، كه عزيز است نام او.

* * *

جمله (و ان ما يدعون من دونه الباطل )، از آنجا كه در مقابل جمله (ذلك بان الله هو الحق ) است ، لذا هر چه درباره اين جمله گفته شد، مقابل آن ، در آن جمله جريان مى يابد، يعنى خدايانى كه مشركين براى خود اتخاذ كرده اند، هيچ بهره اى از حقيقت ندارند، و از خلق و تدبير چيزى مستند به آنها نيست ، چون شريك در الوهيت و ربوبيت باطل است و حقيقتى در آن نيست و چون به هر تقدير باطل است ، پس از خلق و تدبير به هيچ وجه چيزى مستند به آنها نمى شود.

نكته آخر اينكه

در آيه شريفه از اسماء الحسنى سه اسم (حق ) و (على ) و (كبير) ذكر شده ، و از آنچه گذشت معلوم شد كه كلمه (حق ) به معناى واجب الوجود است ، و كلمه (على ) از صفات سلبيه ، و كلمه (كبير) از صفات ثبوتيه كه قريب المعنى با عبارت مستجمع صفات كمال است .

پيام‏ها :

1- منشأ همه‏ ى افعال و صفات خداوند در آفرينش ، ثابت و پايدار بودن اوست . 
2- حقّ و باطل، ملاك انتخاب است ، نه تقليد ، تبليغ ، تطميع و يا تهديد . 
3- در بيان حقيقت ، صراحت و قاطعيت داشته باشيم . ( در اين آيه، سه مرتبه كلمه‏ى « أنَّ » به كار رفته كه نشانه ‏ى تأكيد است ) .


ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلاَّ كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (28)

آفرينش و رستاخيز ( همه ‏ى ) شما ( نزد خدا چيزى ) جز مانند ( آفريدن و زنده كردن ) يك تن نيست ، همانا خداوند شنوا و بيناست .


خداوند بعد از ذكر علم بى پايان خود ، در آيه 28 سخن از قدرت بى انتهاى خود به ميان آورده و مى‏فرمايد : آفرينش همه شما و نيز برانگيخته شدن شما بعد از مرگ همانند يك فرد بيش نيست ، خداوند شنوا و بينا است ، ( ما خَلْقُكُمْ وَ لا بَعْثُكُمْ إِلَّا كَنَفْسٍ واحِدَةٍ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ) .

شأن نزول : 

بعضى از مفسران گفته‏اند كه جمعى از كفار قريش از روى تعجب و استبعاد در مساله معاد مى‏گفتند : خداوند ما را به گونه‏هاى مختلفى آفريده است و در طى مراحل گوناگون ، روزى نطفه بوديم و سپس علقه شديم ، بعد مضغه گشتيم و سپس تدريجا به صورتهاى گوناگون در آمديم ، چگونه خداوند همه ما را در يك ساعت آفرينش جديدى مى‏دهد ؟


آيه مورد بحث نازل شد و به سخن آنها پاسخ گفت .
در حقيقت آنها از اين نكته غافل بودند كه مفاهيمى همچون سخت و آسان و كوچك و بزرگ براى موجوداتى همچون ما كه قدرت محدودى داريم ، قابل تصور است ، ولى در برابر قدرت بى پايان حق ، همگى يكسان و برابر مى‏باشند ، آفرينش يك انسان با آفرينش همه انسانها هيچ تفاوتى ندارد و آفرينش يك موجود در يك لحظه يا در طول ساليان دراز در پيشگاه قدرت او يكسان است .

اگر تعجب كفار قريش از اين بوده است كه چگونه اين طبايع مختلف و اشكال گوناگون و شخصيتهاى متنوع ، آن هم بعد از آنكه بدن انسان خاك شد و خاكها پراكنده گشتند و به هم آميختند ، چگونه ممكن است از هم جدا شوند و هر كدام به جاى خود باز گردند ؟ پاسخ آن را علم بى پايان و قدرت بى انتهاى خداوند مى‏دهد .
او چنان روابطى در ميان موجودات بر قرار ساخته كه يك واحد همچون يك مجموعه و يك مجموعه همانند يك واحد است . 

اصولا انسجام و به هم پيوستگى اين جهان ، آن چنان است كه هر كثرتى در آن به وحدت باز مى‏گردد و خلقت مجموع انسانها از همان اصولى تبعيت مى‏كند كه خلقت يك انسان تبعيت دارد .

و اگر تعجب آنها از كوتاهى زمان بوده كه چگونه مراحلى را كه انسان از حال نطفه تا دوران جوانى طى ساليان دراز طى مى‏كند ممكن است در لحظات كوتاهى طى شود ؟ پاسخ آن را نيز قدرت پروردگار مى‏دهد ، ما در جهان جانداران اطفال انسان را مى‏بينيم كه بايد مدتها طول بكشد تا راه رفتن را به خوبى ياد بگيرند يا قادر به استفاده از هر نوع غذا شوند ، در حالى كه جوجه‏ها را مى‏بينيم همين كه سر از تخم بيرون آوردند و متولد شدند برمى‏خيزند و راه مى‏روند و حتى بدون نياز به مادر غذا مى‏خورند ، اينها نشان مى‏دهد كه اين گونه مسائل در برابر قدرت خداوند تاثيرى ندارد .

ذكر سميع و بصير بودن خداوند در پايان اين آيه ، ممكن است پاسخ به ايراد ديگرى از ناحيه مشركان باشد كه به فرض همه انسانها با تنوع خلقتى كه دارند و با تمام ويژگيهايشان در ساعت معينى برانگيخته شوند ، ولى اعمال آنها و سخنانشان چگونه مورد حساب قرار مى‏گيرد ؟ اعمال و گفتار امورى هستند كه بعد از وجود نابود مى‏شوند .

قرآن پاسخ مى‏دهد خداوند شنوا و بينا است ، تمام سخنان آنها را شنيده و همه اعمالشان را ديده ( بعلاوه فنا و نابودى مطلق در اين جهان مفهوم ندارد ، بلكه اعمال و اقوالشان همواره موجود خواهد بود ) .

از اين گذشته جمله فوق تهديدى است نسبت به اين بهانه‏جويان كه خداوند از گفتگوهاى شما براى سمپاشى در افكار عمومى بى خبر نيست و حتى از آنچه در دل داريد و بر زبان جارى نكرده‏ايد نيز آگاه است.

پيام مهم اين آيه : 

در علم و قدرت الهى ، كميت و جمعيت ، زمان و مكان ، نهان و آشكار ، تأثيرى ندارد .




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ (25)
و اگر از آنان سؤال كنى : چه كسى آسمان‏ها و زمين را آفريده است ؟ حتماً خواهند گفت : خدا . بگو : ستايش از آنِ خداست ، ولى بيشتر مردم نمى‏دانند .


نكته‏ها :
شبيه اين تعبير ، در موارد ديگر قرآن نيز آمده است ، از جمله آيات : 61 و 63 عنكبوت ، 38 زمر و 9 زخرف كه نشان مى‏دهد مشركان ، منكر خالقيت خدا نبودند و انحرافشان در شريك قرار دادن بت‏ها به هنگام عبادت و آرزوى شفاعت از آنان بود ،« ما نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللَّهِ زُلْفى‏ » ، در حالى كه خود ، آنها را از سنگ و چوب تراشيده بودند .
امام باقر عليه السلام ، پاسخ مشركان در اين آيه را نشان فطرى بودن توحيد دانستند . 


پيام‏ها :
1- خالق بودنِ خداوند بر مشركان نيز پوشيده نيست . « لَيَقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ »

2- مشركان به انحراف خود اقرار ضمنى دارند . « لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ ... لَيَقُولُنَّ اللَّهُ »
3- همه‏ ى آفريده‏ها از آن اوست ، پس تنها او را ستايش كنيم . « قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ »
4- انحراف مشركان معمولًا برخاسته از جهل آنان است . « بَلْ أَكْثَرُهُمْ لا يَعْلَمُونَ »


لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ (26)
آنچه در آسمان‏ها و زمين است از آنِ خداست، همانا خداوند بى‏نياز و ستوده است .


نكات آيه 26 سوره لقمان :

1. خداوند، نه در آفريدن و نه در اداره عالم، نيازمند كسى نيست. «خَلَقَ السَّماواتِ ... لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ ... هُوَ الْغَنِيُّ»

2. تنها خداوند، خالق و مالكِ آفريده‏هاست، «لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» و تنها اوست كه بى‏نياز و سزاوار ستايش است. « إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ »

3 . سفارش به حمد و ستايش خداوند در آيه‏ى قبل ، به خاطر نياز او نيست. « قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ ... هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ »

*******************
تفسير نور ـ ج 9 ـ ص 272


وَ لَوْ أَنَّ ما فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ كَلِماتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ (27)

و اگر آنچه درخت در زمين است ، قلم شوند و دريا و از پسِ آن هفت دريا به كمك آيند ( و مركب شوند تا كلمات خدا را بنويسند ) كلمات خدا به پايان نرسد ، همانا خداوند شكست‏ناپذير و حكيم است .


تفسير ايه ي 27 سوره ي لقمان از تفسير نمونه:

اين آيه ترسيمى از علم بى پايان خدا است ، كه با ذكر مثالى بسيار گويا و رسا مجسم شده است :

قبلا ذكر اين نكته را لازم مى دانيم كه مطابق آنچه در تفسير على بن ابراهيم آمده است : (گروهى از يهود، هنگامى كه پيرامون مساله روح از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) سؤ ال كردند و قرآن در پاسخ آنها گفت : قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا: (روح از فرمان پروردگار من است ، و بهره شما از علم جز اندكى بيش نيست ) اين سخن بر آنان گران آمد و از پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) پرسيدند كه آيا اين فقط در باره ما است ، فرمود: نه ، همه را شامل مى شود (حتى ما را).

ولى آنها افزودند اى محمد! تو در مورد خود گمان مى كنى بهره كمى از علم دارى در حالى كه قرآن به تو داده شده ، و به ما هم تورات ، در قرآنت آمده است (كسى كه حكمت به او داده شده خير كثير به او داده شده است ) اين سخنان با هم سازگار نيست !

در اينجا آيه و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام ... (آيه مورد بحث ) نازل شد، و روشن ساخت كه علم انسان هر قدر هم گسترده باشد در برابر علم خداوند ذره بى مقدارى بيش نيست ، و آنچه نزد شما بسيار است نزد خدا بسيار كم است .

نظير اين روايت را از طريق ديگرى در ذيل آيه 109 سوره كهف بيان شده.

به هر حال قرآن مجيد براى ترسيم علم نامتناهى خداوند چنين مى گويد: (اگر آنچه روى زمين از درختان است قلم شوند، و دريا براى آن مركب گردد، و هفت دريا بر اين دريا افزوده شود، تا علم خدا را بنويسند، اينها همه تمام مى شوند اما كلمات خدا پايان نمى گيرد، خداوند عزيز و حكيم است ) (و لو ان ما فى الارض من شجرة اقلام و البحر يمده من بعده سبعة ابحر ما نفدت كلمات الله ان الله عزيز حكيم ).

(يمده ) از ماده (مداء) به معنى مركب يا ماده رنگينى است كه با آن مى نويسند، و در اصل از (مد) به معنى كشش گرفته شده زيرا خطوط به وسيله كشش قلم بر صفحه كاغذ پيدا مى شود.

بعضى از مفسران معنى ديگرى نيز براى آن نقل كرده اند و آن روغنى است كه در چراغ مى ريزند و سبب روشنائى چراغ است ، و هر دو معنى در واقع به يك ريشه باز مى گردد.

(كلمات ) جمع (كلمه ) است و در اصل به معنى الفاظى است كه انسان با آن سخن مى گويد، سپس به معنى گسترده ترى اطلاق شده ، و آن هر چيزى است كه مى تواند بيانگر مطلبى باشد، و از آنجا كه مخلوقات گوناگون اين جهان هر كدام بيانگر ذات پاك خدا و علم و قدرت اويند، به هر موجودى (كلمة الله ) اطلاق شده ، 
مخصوصا در مورد موجودات شريفتر و باعظمت تر، اين تعبير به كار رفته ، چنانكه در باره مسيح (عليه السلام ) در آيه 171 سوره نساءمى خوانيم : انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته (نظير همين معنى در آيه 45 سوره آل عمران نيز آمده است ).


سپس به همين مناسبت (كلمات الله ) به معنى علم و دانش پروردگار به كار رفته است .

اكنون بايد درست بينديشيم كه براى نوشتن تمام معلومات يك انسان ، گاه يك قلم با مقدارى مركب كفايت مى كند، حتى ممكن است با همين يك قلم انسانهاى ديگرى نيز مجموعه معلوماتشان را بر صفحه كاغذ بياورند ولى قرآن مى گويد: اگر تمام درختان روى زمين قلم شوند، مى دانيم گاه از يك درخت تنومند از ساقه و شاخه هايش ، هزاران بلكه ميليونها قلم به وجود مى آيد، و با در نظر گرفتن حجم عظيم درختان روى زمين و جنگلهائى كه بسيارى از كوهها و دشتها را پوشانيده است ، و تعداد قلمهائى كه از آن به وجود مى آيد، و همچنين اگر تمام اقيانوسهاى روى زمين كه تقريبا سه چهارم صفحه كره زمين را با عمق و ژرفاى بسيار پوشانيده است مركب شوند، چه وضع عجيبى را براى نوشتن ايجاد مى كند و چقدر علوم و دانشها را با آن مى توان نوشت .

مخصوصا با توجه به افزوده شدن هفت درياى ديگر به آن كه هر كدام از آنها معادل تمام اقيانوسهاى روى زمين باشد، و بالاخص با توجه به اينكه
عدد هفت در اينجا به معنى تعداد نيست بلكه براى تكثير است
و اشاره به درياهاى بى حساب مى كند، روشن مى شود كه وسعت دامنه علم خداوند تا چه حد گسترده است و تازه همه اينها پايان مى گيرد و باز علوم او پايان نخواهد گرفت .


آيا ترسيمى براى بى نهايت از اين جالبتر و زيباتر به نظر مى رسد؟ اين عدد به قدرى زنده و گويا است كه امواج فكر انسان را در افقهاى بيكران و نامحدود با خود همراه مى برد، و غرق در حيرت و ابهت مى كند.

با توجه به اين بيان گويا و روشن ، انسان احساس مى كند كه معلوماتش در برابر آنچه در علم خدا است همچون يك صفر در برابر بى نهايت است ، و شايسته است فقط بگويد: (دانش من به آنجا رسيده كه به نادانى خود پى برده ام ) حتى تشبيه به قطره و دريا براى بيان اين واقعيت نارسا به نظر مى رسد.

از جمله نكات لطيفى كه در آيه به چشم مى خورد اين است كه (شجره ) به صورت مفرد، و (اقلام ) به صورت جمع آمده ، تا بيانگر تعداد فراوان قلمهائى باشد كه از يك درخت با تمام ساقه و شاخه هايش به وجود مى آيد.

و نيز تعبير (البحر) به صورت مفرد و (الف و لام جنس ) براى آن است كه تمام اقيانوسهاى روى زمين را شامل شود، بخصوص اينكه تمام اقيانوسهاى جهان با هم مربوط و متصلند و در واقع در حكم يك درياى پهناورند.

و جالب اينكه در باره (قلمها) سخن از قلمهاى اضافى و كمكى نمى كند اما در باره اقيانوسها سخن از هفت درياى ديگر به ميان مى آورد، چرا كه به هنگام نوشتن قلم بسيار كم مصرف مى شود آنچه بيشتر مصرف مى گردد مركب است .

انتخاب كلمه (سبع ) (هفت ) در لغت عرب براى تكثير شايد از اين نظر باشد كه پيشينيان عدد كرات منظومه شمسى را هفت مى دانستند (و در واقع آنچه از منظومه شمسى امروز نيز با چشم غير مسلح ديده مى شود هفت كره بيش نيست ) و با توجه به اينكه (هفته ) به صورت يك دوره كامل زمان هفت روز بيشتر نيست و تمام كره زمين را نيز به هفت منطقه تقسيم مى كردند و نام هفت اقليم بر آن گذارده بودند، روشن مى شود كه چرا هفت به عنوان يك عدد كامل در ميان آحاد و براى بيان كثرت به كار رفته است .

پيام‏ها :
1- مكتب انبيا ، انسان را از ساده‏نگرى و محدود بينى بريده و به بى‏نهايت مرتبط مى‏كند . 

2- كلمات الهى ، قابل شمارش نيستند 




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ (23) نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلاً ثُمَّ نَضْطَرُّهُمْ إِلى‏ عَذابٍ غَلِيظٍ (24)
( اى پيامبر ! ) هر كس كفر ورزيد ، كفرش تو را محزون نكند ، بازگشت آنان تنها به سوى ماست ، پس ما آنان را به عملكردشان آگاه خواهيم كرد ، قطعاً خداوند به آنچه در سينه‏هاست آگاه است .
آنان را ( در دنيا ) اندكى بهره‏مند مى‏سازيم ، سپس به عذاب سختى گرفتارشان خواهيم ساخت .


نكته‏ها :

در آيه‏ى 23 ، از محزون شدن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به خاطر كفر گروهى از مردم نهى شده است و اين مى‏تواند به چند دليل باشد :
الف : آنان آن قدر ارزش ندارند كه تو براى آنان محزون شوى .
ب : اندوه براى كفر آنان ، تو را از كارهاى ديگر باز مى‏دارد .
ج : كفر آنان به تو آسيبى نمى‏رساند .
د : تو در تبليغ و موعظه‏ى آنان كوتاهى نكردى تا نگران باشى .
ه : چون كفّار به سوى ما باز مى‏گردند و راهى براى فرار ندارند ، جاى حزن و اندوه نيست .
از مقدم شدن كلمه‏ ى « إِلَيْنا » بر كلمه‏ ى « مَرْجِعُهُمْ » استفاده مى‏شود تنها مرجع اوست و از كلمه ‏ى « مرجع » نيز استفاده مى‏شود كه مبدأ هم اوست ، زيرا « مَرجع » يعنى رجوع به آن چيزى كه در آغاز بوده است . به علاوه « إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ » جمله ‏ى اسميه و نشانه ‏ى قطعى و حتمى بودن معاد است .

پيام‏ها :
1- مقايسه ميان افراد نيك و بد ، يكى از راههاى شناخت و انتخاب است . « مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ ... وَ مَنْ كَفَرَ »

متاع كفر و دين بى مشترى نيست *** گروهى اين ، گروهى آن پسندند
2- پيامبر ، دلسوز همه بود و حتى از انحراف و كفر مخالفان نيز رنج مى‏برد . « فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ » 

3- انبيا، به تسلى و دلدارى الهى نياز دارند . « فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ »
4- مسئوليت رهبران دينى ، ارشاد مردم است ، نه وصول نتيجه . « وَ مَنْ كَفَرَ فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ »
5- كفر مردم ، در سرنوشت خودشان مؤثر است . «فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ»

6- كفار شاد نباشند ، زيرا سرانجام گذر پوست به دباغ خانه مى‏افتد . 
7- مرجع و مبدأ انسان‏ها ، تنها خداوند است . « إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ »
8- دو چيز باعث سعه ‏ى صدر و رفع نگرانى مؤمنين از انحراف ديگران مى‏شود :
يكى توجه به علم خداوند و ديگرى توجه به معاد . « فَلا يَحْزُنْكَ كُفْرُهُ إِلَيْنا مَرْجِعُهُمْ ... عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ » ( حال كه دانستيم خداوند همه چيز را مى‏داند و بازگشت همه به سوى اوست ، پس جاى هيچ نگرانى نيست . )

9- در قيامت ، انسان با گزارش عملكردِ خود روبروست . « فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا »
10- نيت‏ها و انگيزه ‏هايى را كه در دل داشتيم ، خداوند مى‏داند و در قيامت ظاهر مى‏كند . « فَنُنَبِّئُهُمْ ... إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ » 
11- توجه به رسوايى روز قيامت ، مى‏تواند مانع لجاجت و پافشارى بر كفر باشد . « فَنُنَبِّئُهُمْ بِما عَمِلُوا »
12- نعمت‏هاى دنيوى ، ما را نفريبد كه در برابر نعمت‏هاى اخروى اندك و ناچيز است . « نُمَتِّعُهُمْ قَلِيلًا »
13- ارزش كارها را با توجه به عاقبت آنها محاسبه كنيم . 
14- كفرِ امروز كافران ، انتخابى است ، « وَ مَنْ كَفَرَ » ولى به دوزخ رفتن فرداى آنان اجبارى است . « نَضْطَرُّهُمْ »
15- رفاه مادى، نشانه‏ى سعادت نيست .


تفسير آيات 23 و 24 از تفسير الميزان : 

اين آيه رسول خدا ( صلى الله عليه و آله و سلم ) را تسليت مى دهد و دلخوش مى كند تا اندوه بر او چيره نشود ، به اينكه بالاخره روزى به سوى خدا بر مى گردند و خدا به آنچه مى كرده اند آگاهشان مى كند ، يعنى حقيقت اعمالشان و آثار سوء آن كه همان آتش است برايشان هويدا مى گردد .


( نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ ) - در اين جمله با بيانى ديگر از حقيقت حال كفار پرده بردارى مى كند ، چون در جمله ( الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا ) چه بسا توهم گردد ، مادامى كه در دنيا و متنعم به نعمت هاى آن هستند ، دست خدا به ايشان نمى رسد و از قدرت خدا خارجند ، بله بعد از آنكه مردند يا مبعوث شدند آن وقت داخل در قدرت خدا مى شوند و خدا با عذاب خود از ايشان انتقام مى گيرد .

لذا اين جمله اين توهم را دفع نموده و مى فهماند كه كفار در دنيا نيز حتى يك لحظه خارج از تدبير خدا نيستند و اگر با متاع اندك دنيا بهره مندشان مى كند ، چيزى نخواهد گذشت كه مضطر و ناچارشان مى كند ، تا با پاى خود به سوى عذابى غليظ روان شوند . پس به هر حال مغلوب و مقهورند و دائما امر آنان به دست خدا است و نمى توانند خدا را به ستوه آورند نه در حال بهره منديشان و نه در غير آن حال 

تفسير نمونه نيز در مورد آيه هاي 23 و 24 سوره لقمان اين چنين گفته:

مى گويد: (كسى كه كافر شود و اين حقايق روشن را انكار كند، كفر او تو را غمگين نسازد) (و من كفر فلا يحزنك كفره ).

چرا كه تو وظيفه ات را به خوبى انجام داده اى ، او است كه بر خويشتن ظلم و ستم مى كند.

اين گونه تعبيرات كه در قرآن مجيد مكرر آمده است نشان مى دهد كه پيغمبر گرامى اسلام (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) از اينكه مشاهده مى كرد گروهى جاهل و لجوج ، راه خدا را با اينهمه دلائل روشن و نشانه هاى واضح ، ترك مى گويند و به بيراهه سر مى نهند، سخت رنج مى برد، و آنقدر غمگين ، و اندوهناك مى شد كه بارها خداوند او را دلدارى مى دهد، و چنين است راه و رسم يك رهبر دلسوز.

و نيز نگران مباش كه گروهى در دنيا با اينكه كفر مى ورزند و ظلم و ستم مى كنند، از نعمتهاى الهى متنعمند، و گرفتار مجازات نيستند، زيرا دير نشده است 
(بازگشت همه آنها به سوى ما است و ما آنها را از اعمالشان و نتائج تلخ و شوم آن ، آگاه مى سازيم )
(الينا مرجعهم فننبئهم بما عملوا).


نه تنها از اعمالشان آگاهيم كه از نيات و اسرار درون دلهايشان نيز باخبريم 
(زيرا خداوند از آنچه در درون سينه ها است آگاه است ) 
(ان الله عليم بذات الصدور).


اين تعبير كه خداوند مردم را در قيامت از اعمالشان با خبر مى سازد يا از آنچه در آن اختلاف داشتند با خبر مى كند، در آيات فراوانى از قرآن مجيد نازل شده است و با توجه به اينكه (ننبئكم ) از ماده (نبا) مى باشد، و (نباءطبق آنچه راغب در مفردات آورده به خبرى گفته مى شود كه محتوا و فايده مهمى دارد و صريح و آشكار و خالى از هر گونه كذب است ، روشن مى شود كه اين تعبيرات اشاره به آن است كه خداوند در قيامت چنان افشاگرى از اعمال انسانها مى كند كه جاى هيچگونه اعتراض و انكار براى كسى باقى نمى ماند، 
آنچه را مردم در اين دنيا انجام مى دهند و غالبا به دست فراموشى مى سپارند، همه را مو به مو ظاهر مى سازد، و براى حساب و جزا آماده مى كند.


حتى آنچه در دل انسان مى گذرد و هيچكس جز خدا از آن آگاه نيست ، همه را به صاحبان آنها گوشزد مى كند!.

سپس مى افزايد بهره آنها از زندگى دنيا تو را شگفت زده نكند، 
(ما كمى از متاع دنيا در اختيار آنان مى گذاريم - و متاع دنيا هر چه باشد كم و ناچيز است - سپس آنها را بالاجبار به عذاب شديد مى كشانيم ) عذابى مستمر و دردناك
(نمتعهم قليلا ثم نضطرهم الى عذاب غليظ).
اين تعبير ممكن است اشاره به آن باشد كه آنها تصور نكنند، در اين جهان از قبضه قدرت خداوند خارجند، خود او مى خواهد آنها را براى آزمايش و اتمام حجت و مقاصدى ديگر آزاد بگذارد، 
و همين متاع قليل به آنها نيز از سوى او است ، و چقدر متفاوت است حال اين گروه كه ذليلانه و بالاجبار به عذاب غليظ الهى كشانده مى شوند با آنها كه تمام وجودشان در اختيار خدا است و چنگ به عروة الوثقى زده اند، در دنيا پاك و نيكوكار زندگى مى كنند و در آخرت در جوار رحمت الهى متنعمند.




ادامه تفسير سوره
  • مربوط به موضوع »

أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ (20)

آيا نديديد كه خداوند آنچه را در آسمان‏ها و آنچه را در زمين است براى شما مسخّر كرده و نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى خود را بر شما سرازير كرده است ولى بعضى از مردم بدون هيچ دانش و هدايتى و بدون هيچ كتاب روشنگرى ، درباره‏ى خداوند به جدال و ستيز مى‏پردازند .


پيام‏ها:
1- بى‏توجهى به آفريده‏ها و نقش آنها در زندگى بشر ، سبب سرزنش و توبيخ است « أَ لَمْ تَرَوْا » . سعدى مى‏گويد :
اين همه نقش عجب بر در و ديوار وجود***هر كه فكرت نكند نقش بود بر ديوار
2- تمام آفريده‏ها هدفدار و به خاطر بهره‏گيرى انسان است . 
« سَخَّرَ لَكُمْ »

3- انسان قادر است آنچه را در آسمان و زمين است ، به تسخير خود درآورد . 
4- نعمت‏هاى الهى ، هم گسترده و فراوان است ، « أَسْبَغَ » هم در دسترس بندگان ، « عَلَيْكُمْ » و هم متنوّع « ظاهِرَةً وَ باطِنَةً » .
5- نبايد از نعمت‏هاى باطنى خداوند غفلت كنيم و به آنها بى‏توجه باشيم . « أَ لَمْ تَرَوْا ... باطِنَةً »
6- على رغم گستردگى و فراوانى نعمت‏ها ، انسان درباره‏ى خدا مجادله مى‏كند و اين نوعى كفران نعمت است . « أَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ... يُجادِلُ فِي اللَّهِ »
7- جدالِ منطقى نيكوست « وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ » ، ولى جدالى كه بدون پشتوانه‏ ى علمى و به دور از هدايت الهى و مخالف با كتاب خدا باشد ، بى‏ارزش است « يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لا هُدىً وَ لا كِتابٍ مُنِيرٍ » .
8- در جهان‏بينى الهى ، عقل، فطرت و وحى ، منابع معتبر شناخت هستند ، نه غير آن « عِلْمٍ ، ... هُدىً ... ، كِتابٍ مُنِيرٍ » .


وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَ وَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ (21)

و هر گاه به آنان گفته شود : آنچه را خدا نازل كرده پيروى كنيد . گويند : بلكه ما آنچه را پدرانمان را بر آن يافته‏ايم پيروى خواهيم كرد . آيا اگر شيطان آنان را به عذاب فروزان فرا خواند ( باز هم بايد از او تبعيت كنند ) ؟ !


نكته‏ها :


كلمه‏ى « قِيلَ »، نشانه‏ى شدت تعصب كافران است ، يعنى هر حرف حقى از هر گوينده‏اى باشد ، آنان لجاجت مى‏كنند و نمى‏پذيرند و كارى به گوينده ندارند . « قِيلَ لَهُمُ »


پيام‏ها :

1- نمونه‏ى جدال ناروا ، تعصب بر افكار باطل نياكان است . « يُجادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ ... قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا »

2- پيروى از وحى و آنچه از جانب خداوند است ، لازم است . « اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ »

3- با دعوت منحرفان به حق ، با آنان اتمام حجّت كنيم . « قِيلَ لَهُمُ »

4- براى انسان دو راه وجود دارد : الف : راه خدا « ما أَنْزَلَ اللَّهُ » ب : راه شيطان « الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ »

5- عقايد نياكان ، در سرنوشت نسل آينده مؤثر است . « وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا »

6- تقليد و تعصب كوركورانه ممنوع «وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا ... أَوَ لَوْ كانَ » ( تعصب نارواى خويشاوندى ، از موانع حق‏پذيرى و رشد انديشه است ) .

7- محيط ، جامعه و تاريخ ، در انتخاب راه مؤثر است « وَجَدْنا عَلَيْهِ آباءَنا » ( انسان بايد با نور علم ، عقل و وحى ، حركت كند تا هر كجا در محيط ، جامعه و تاريخ انحراف ديد ، از آن پرهيز كند ) .

8- منطق حق ، اصل است نه ملى‏گرايى و عقايد و رفتار نياكان . « أَوَ لَوْ كانَ الشَّيْطانُ » ...

9- شيطان به طور مستمر ، انسان را به باطل مى‏خواند . « كانَ الشَّيْطانُ يَدْعُوهُمْ »

10- هر راهى جز وحى ، بيراهه است و به عذاب دوزخ منتهى مى‏شود . « يَدْعُوهُمْ إِلى‏ عَذابِ السَّعِيرِ »

11- سرانجام پيروى از افكار پوچ نياكان ، دوزخ است .

وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (22)

و هر كس روى خود را ( به حقيقت ) به سوى خدا كند ، در حالى كه نيكوكار باشد ، پس بى ترديد به دستگيره ( و رشته‏ى ) محكمى چنگ زده و پايان همه‏ى كارها به سوى اوست .

نكته‏ها :

در قرآن يكصد و چهل مرتبه ، كلماتى از ريشه‏ى « سلم » بكار رفته و واژه‏ هايى همچون سلام، اسلام و مسلم از اين ماده است .
در آيه قبل خوانديم كه گروهى از مردم به نياكان منحرف خود دل‏بسته و به آنان رو مى‏كنند . در اين آيه مى‏خوانيم : نيكان و پاكان به خداى متعال دل مى‏بندند و به سوى او رو مى‏كنند .

در آيه قبل ، دعوت شيطان از مردم و كشاندن آنان به سوى دوزخ مطرح شد ، اين آيه راه نجات از وسوسه ‏هاى شيطان را تسليم خدا شدن و انجام كار نيك مى‏داند .

تسليم غير خدا بودن ، بردگى و اسارت است ، ولى تسليم خدا بودن ، آزادى و رشد است .

چنان كه قرآن مى‏فرمايد : « فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً » راستى اگر تمام هستى تسليم خدايند ، چرا ما نبايد تسليم او باشيم ؟ ! 
قرآن مى‏فرمايد : « أَ فَغَيْرَ دِينِ اللَّهِ يَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ » آيا به سراغ غير خدا مى‏رويد در حالى كه هر كس در آسمان‏ها و زمين است ، تسليم اوست .

خداوند ، فرمان تسليم بشر را صادر فرموده است ، « فَلَهُ أَسْلِمُوا » پيامبر نيز بايد تسليم خدا باشد ، « أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ » ، در اين آيه نيز مى‏فرمايد : « وَ مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ إِلَى اللَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ » هر نيكوكارى كه خالصانه جهت‏گيرى الهى داشته باشد ، به ريسمان محكمى چنگ زده است .

در آيه‏اى ديگر مى‏خوانيم : « مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ » نيكوكارى كه خالصانه ، تسليم خدا باشد ، پاداشى تضمين شده دارد . يا مى‏خوانيم : « وَ مَنْ أَحْسَنُ دِيناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ » چه كسى بهتر است از آنكه خود را تسليم خدا كرده است .

انسان براى نجات و پيروزى خود ، تكيه‏گاه‏هاى متعددى انتخاب مى‏كند و به ريسمان‏هاى گوناگونى چنگ مى‏زند ، مانند : قدرت ، ثروت ، مقام ، فاميل ، دوست ، نسب و ... ولى همه اين طناب‏ها روزى پاره مى‏شوند و اين تكيه‏گاه‏ها كارايى خود را از دست مى‏دهند . تنها چيزى‏ كه پايدار ، ماندگار و عامل نجات است ، چنگ‏زدن به ريسمان محكم الهى و تسليم بودن در برابر او و انجام اعمال صالح است .

در روايات مى‏خوانيم : رهبران معصوم و اهل بيت پيامبر عليهم السلام و علاقه و مودت آنان ، ريسمان محكم الهى و عروة الوثقى مى‏باشند . « نحن العروة الوثقى » ، « العروة الوثقى المودة لآل محمد »

پيام‏ها :
1- تسليم خدا شدن ، يك امر اختيارى است و اكراه و اجبارى وجود ندارد . « مَنْ يُسْلِمْ وَجْهَهُ »
2- تسليم خدا بودن، بايد با عمل همراه باشد . « يُسْلِمْ ... وَ هُوَ مُحْسِنٌ »
3- نيكوكار بودن ، به تنهايى كافى نيست ، اخلاص در عمل هم لازم است . « يُسْلِمْ وَجْهَهُ ... وَ هُوَ مُحْسِنٌ »
4- معنويات را با تمثيل و تشبيه به محسوسات و ماديات بيان كنيم . ( عملِ خالصانه ، به ريسمانى محكم تشبيه شده است ) « بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى ‏» .
5- با توجه به معاد و تفكر درباره‏ى آينده ، راه خود را انتخاب كنيم . « وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ »
6- آفرينش ، همه به يك سو و يك هدف روانه است . « وَ إِلَى اللَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور ِ»


مراتب امر به معروف و نهي از منكر
  • مربوط به موضوع »

1- مرحله انزجار قلبي: علماي اسلام براي امر به معروف و نهي از منكر مراتب و درجات و همچنين اقسامي قائل شده‌اند. اولين درجه و مرتبه نهي از منكر، هجر و اعراض يا انكار قلبي است و اين در مواردي است كه ما با شخصي كه با او صميميت داريم قطع رابطه كنيم و نسبت به او سردي نشان دهيم و اين برخورد، براي او تنبه تلقي شود، يعني تحت يك زجر و شكنجه روحي قرار گيرد و اين عمل ما در جلوگيري از كار بد او تأثير داشته باشد؛ در غير اين صورت چه بسا فردي كه از قطع رابطه ما استقبال كرده و او هم قطع رابطه كند و آزادتر دنبال منكرات و كارهاي زشت برود در چنين مواردي اين كار درست نيست.

2- مرحله زباني: درجه دومي كه علما و دانشمندان براي نهي از منكر ذكر كرده اند، مرحله زبان است. چه بسا آن بيماري كه دچار منكري است، به دليل جهالت و ناداني و تحت تأثير يك سلسله تبليغات قرار گرفته است، احتياج به مربي، هادي، راهنما و معلم دارد تا با او تماس بگيرد و با كمال مهرباني با او صحبت كند، موضوع را با او در ميان بگذارد تا معايب و مفاسد را برايش تشريح كند تا آگاه شود و بازگردد.

3-مرحله عمل: مرحله سوم عمل است. گاهي طرف در درجه و حالي است كه نه اعراض و هجران و نه زبان و بيان بر او تأثير نمي‌گذارد. در اينجا بايد از راه عمل وارد شد. وارد عمل شدن نه تنها به زور گفتن نيست، كتك زدن و مجروح كردن نيست، البته مواردي هم هست كه جاي تنبيه عملي است كه آن هم از شئون حكومت اسلامي است و شهروندان جامعه اسلامي از پيش خود حق اعمال اين تنبيهات را ندارند. امر به معروف عملي اين است كه نبايد تنها به گفتن قناعت كند و فكر كنيم همه چيز را گفتن درست مي شود. گفتن، شرط لازم است ولي كافي نيست. بايد عمل كرد و آنچه مربوط به شهروندان است برخورد عملي غيرمستقيم است. 


شيوه هاي عملي امر به معروف و نهي از منكر
  • مربوط به موضوع »

هدف عمده و اساسي در امر به معروف و نهي از منكر محقق شدن معروف و زدوده شدن منكر است. براي نيل به اين هدف به نظر مي رسد كه بايد به دنبال بهترين و مؤثرترين راهكارها و شيوه هاي عملي بوده باشيم كه در اين راستا موارد زير پيشنهاد مي گردد:

1- شيوه عملي: اولين و مؤثرترين شيوه در امر به معروف و نهي از منكر تبليغ عملي است. يكي از مهمترين عوامل موفقيت پيامبر اكرم(ص) و ائمه(ع) در ترويج و گسترش مكتب، توجه به اين شيوه بوده است.
پيامبر اكرم(ص) در اغلب كارها از قبيل كندن خندق، ساختن مسجد و برنامه هاي فرهنگي و اجتماعي و .... قبل از اينكه ديگران را تشويق به اين كار كند خود پيشقدم مي شد، همچنانكه امامان معصوم(ع) به اين طريق عمل مي كردند

2- احترام به شخصيت افراد: دومين اصلي كه در تأثير امر به معروف و نهي از منكر در خور توجه است، احترام به شخصيت افراد مي باشد.مرتكبان منكر تا وقتي كه متجاهر به گناه نشده اند، و به طور آشكار خود را نيالوده اند محترمند و نبايد به هتك حرمت آنها پرداخت

3- ارشاد تدريجي: معمولا ما انتظار داريم كساني كه در گرداب منكرات غوطه ور شده اند يك دفعه آنها را از گرداب در آوريم و يك مسلمان ايده آل بسازيم؛ در حالي‌كه تربيت امري تدريجي است و فضايل و رذايل هيچ‌كدام يك مرتبه در جان انسان‌ها به وجود نمي آيند.
در حقيقت مي توان گفت كه از علل نزول تدريجي قرآن توجه به اين نكته مهم است، چرا كه قرآن كتاب تربيتي است و براي هدايت انسان‌ها به سوي كمال مطلوب نازل شده است

4- نرمخويي و محبت: از شيوه هاي مهم و مؤثر در امر به معروف و نهي از منكر، نرمخويي و محبت است؛ خصلتي كه موفقيت پيامبر(ص) بنا به تصريح قرآن كريم مرهون آن بوده است

5- تشويق به ارزش‌ها: يكي از امتيازات مكاتب الهي تشويق به خوبي‌ها و ارزش‌هاست. 
پيامبر مكرم اسلام(ص) از عامل تشويق در جهت پيشبرد اهداف استفاده‌هاي زيادي مي‌كرد.

براي كساني كه دو ركعت نماز براي خدا مي‌خواندند جايزه تعيين مي كرد.
‌پست‌هاي حساس سياسي، فرهنگي و نظامي را به افراد لايقي مي سپرد و به اين ترتيب، امت را به نيكي و پاكي دعوت مي فرمود.براي نمونه اسامه بن زيد هجده ساله را به عنوان فرمانده لشكر منصوب فرمود و.....

6-ايجاد فضاي امر و نهي: شكي در اين مسئله نيست كه محيط هر چند نقش زيربنايي ندارد ولي در پرورش فضايل و رذايل نقش اساسي دارد. 
رسالت انبيا نيز مبتني بر اين اصل بود كه محيط را به گونه‌اي آماده سازند تا خود مردم عدالت را بر پادارند:"ليقوم الناس بالقسط".

بنابراين پيامبر اكرم(ص) مي فرمايد: "كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته".

7-برخورد عملي با مرتكبان منكر: به طور كلي اگر در كنار شيوه هاي گذشته اين شيوه را مد نظر نداشته باشيم بدون شك امر به معروف و نهي از منكر بي نتيجه خواهد ماند. 


hekmatname.tebyan.nethttp://www.tebyan.net/Weblog/hekmatname/default.aspx?Query=%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%87%20%D9%85%D8%A8%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D9%87%20%D9%84%D9%82%D9%85%D8%A7%D9%86
X